نگاهي به تاريخ اسپانيا
عهد قديم
ايبريايي ها[2] اولين قومي هستند كه از حضورشان در شبه جزيره ي ايبري[1] سند مكتوبي در دست است. البته از بقاياي باستاني بدست آمده پيداست كه پيش از ايبريايي ها نيز اقوام اوليه اي در اين منطقه ساكن بوده اند. اولين نوشته ها درباره ي ايبريايي ها متعلق به فنيقي ها و يوناني هاست، هرچند ايشان هرگز در ارتباط مستقيم با اين اقوام قرار نگرفتند. حضور باسكون ها[3] هم به همين دوران بر مي گردد. در حال حاضر اقوام ايبريايي را از روي مشخصه هاي فرهنگي اشان تعيين مي كنند و طبق اين معيار، توردتان ها[4] كه سرزمين هاي امپراتوري تارتس ها[5] را اشغال كردند جز ايبريايي ها محسوب مي شوند در حالي كه طبق معيارهاي قوم نگاري يا زبانشناختي جز اين دسته قرار نمي گيرند.
بين سال هاي 1200 تا 800 قبل از ميلاد جوامع پيش از رومي ها در شمال غرب تشكيل شدند و همزمان با آنها، در آغاز عصر آهن، نواره ي شرقي_غربي كانتابريا نيز تشكيل شد. اقوامي را كه در نوار وسيع ميان اين دو ناحيه ساكن شدند؛ سلت ايبري مي نامند. رومي ها هرگز نتوانستند به طور كامل بر ارتفاعاتي كه باسكي ها در آنها ساكن بودند مسلط شوند و به همين دليل منشا اين قوم به نوعي در هاله اي از ابهام قرار گرفته است ولي در عين حال ثابت شده است كه حضور باسكي ها در منطقه داراي قدمت بسيار زيادي است، آنها در ضمن به زباني كهن صحبت مي كنند كه اين امكان را تقويت مي كند كه آنها نيز يكي از اقوام اوليه ي ايبريايي باشند.
در حدود سال 1100 قبل از ميلاد، فنيقي ها به شبه جزيره رسيدند و هشتاد سال بعد از جنگ تروا، شهر گادير، گادس به زبان رومي يا همان كاديس امروزي را بنيان گذاشتند. بدين صورت كاديس قديمي ترين شهر اروپاي غربي است. در اين دوران يونانيان نيز برخي از مستعمراتشان را در سواحل مديترانه ي ايبري پايه گذاري كردند.
طي جنگ هاي كارتاژ با روم، كارتاژها به شبه جزيره حمله كردند، مهمترين مراكزشان را نيز در جزيره ي ايبيسا[6] و در شهر كارتاخنا[7] برپا كردند، نام شهر كارتاخنا از نام كارتاژها گرفته شده است و شهرهايي مانند كاديس و مالاگا را كه سابقا فنيقي بودند به امپراتوري كارتاژ ضميمه كردند. پس از شكست كارتاژ از روم، تسلط روميان به شكلي تدريجي در شبه جزيره گسترش يافت، اين روند حدود دو قرن بطول انجاميد. طي اين دوران مقاومت 30 ساله ي مردم شهر نومانسيا[8] (سلت ايبريايي ها) در برابر محاصره ي روميان و جنگ هاي نامنظم ويرياتو[9] فرمانده ي شجاع سرزمين لوسيتانيا[10] (تقريبا پرتغال امروزي) در برابر مهاجمان مثال زدني است. به هر صورت در سال هاي پاياني قرن اول پيش از ميلاد روميان موفق شدند تمامي شبه جزيره را تحت تسلط خويش دراورند.
روم به ثروت هاي شبه جزيره ي ايبري بسيار علاقه مند بود، به ويژه به معادن غني اين سرزمين، به همين دليل با هدف استحكام حضور خود، اقدام به ايجاد شهرهاي مختلفي در اين منطقه كرد و از اين طريق زبان و فرهنگش را در شبه جزيره گسترش داد، در اين زمينه تمركز ويژه روميان بر گسترش زبان لاتين و مجموعه ي قوانين رومي بود. به موازات اين فعاليت ها، روم شبكه ي مواصلاتي گسترده اي ايجاد كرد و بناهاي عمومي بسياري را در اين سرزمين ساخت. از نظر عقيدتي و آييني نيز روميان از ابتدا در صدد بودند تا آيين پيشينيان خويش مبني بر خداانگاري امپراتور را در ايبريا گسترش دهند، اما ايام فتح و توسعه ي نفوذ روم در اين بخش از دنيا با گسترش روز افزون دين مسيحيت همراه شد، ديني كه از قرن دوم ميلادي درهاي امپراتوري روم را نيز رسما به روي خود گشوده بود.
در قرن چهارم ميلادي اقوام "بربر" به شبه جزيره ي ايبري هجوم آوردند، اين اقوام عبارت بودند از: سوئوها[11]، آلان ها[12] و وندال ها[13] كه همگي از اقوام ژرمن بودند.
قرون وسطي
در سال 416 ميلادي ويسيگودها[14] به عنوان متحدان رومي ها به ايسپانيا[15] وارد شدند و آلان ها و وندال ها را از شبه جزيره بيرون كردند در حالي كه سرزمين سوئوها را نيز به گالّائسيا[16] (گاليسياي امروزي) محدود كردند. با امپراتوري ويسيگودها اسپانيا براي اولين بار به عنوان كشوري يكپارچه و مستقل پا به عرصه ي وجود گذاشت.ويسيگودها شهر تولدو را به عنوان پايتخت اسپانيا برگزيدند. در سال 589 ركاردو پادشاه ويسيگودها در شوراي تولدو به مذهب كاتوليسيسم گرويد. امپراتوري ويسيگود همواره با مشكلات متعددي روبرو بود كه بيشتر ريشه در ضعف قدرت و نفوذ پادشاهان داشت. يكي از دلايل ضعف قدرت، انتصابي بودن پادشاهان بود، هر چند نفوذ كليسا و اشراف در امور دربار تاثير به سزايي در اين ضعف داشت كه گهگاه موجب شعله ور شدن كشمكش هاي داخلي مي شد. از سوي ديگر عليرغم تثبيت امپراتوري ويسيگود در اسپانيا، هنوز اسپانيايي هاي رومي تبار اكثريت جمعيت شبه جزيره را تشكيل مي دادند و اقتصاد هنوز به شكلي منطقه اي و تنها در فعاليت هاي كشاورزي و دامداري محدود مي شد و تحولي در اين زمينه ديده نمي شد. در اواخر قرن هفتم ميلادي جنگ هاي داخلي براي تصاحب تخت سلطنت بالا گرفت و در اين گير و دار بود كه در سال 711 ميلادي اعراب مسلمان از شمال آفريقا به اسپانيا وارد شدند.
رودريگو، آخرين پادشاه ويسيگود، كه هنوز درگير جنگ هاي داخلي بود، به سرعت به سوي جنوب اسپانيا لشگر كشيد. وي در رويارويي با اعراب مسلمان در جنگ گوادالته[17] به سال 711 شكست خورد و كشته شد. مسلمانان به سرعت به سوي شمال و شهر تولدو پيشروي كردند و اينگونه تقريبا تمامي خاك اسپانيا را فتح كردند. مسلمانان اسپانيا را الاندلس ناميدند و اين سرزمين از آن پس به يكي از امارت هاي خليفه گري عباسي تبديل شد. بسياري از بزرگان ويسيگود و يا اسپانيايي هاي رومي تبار به اسلام گرويدند و اينگونه مايملك و بخش اعظم قدرتشان حفظ شد. در قرن هاي آتي شاهد اوج قدرت مسلمانان در شبه جزيره ي ايبري هستيم. در اواخر قرن هشتم، خانواده ي عبدالرحمن اول را در دمشق قتل عام كردند، وي موفق شد تا از سوريه گريخته و از اين قتل عام جان سالم به در ببرد، او به الاندلس آمد و آن را از يكي از امارت هاي خليفه گري دمشق به واحدي مستقل از نظر سياسي تبديل كرد. در قرن دهم، امير عبدالرحمن سوم خود را خليفه خواند و الاندلس را از نظر مذهبي نيز مستقل كرد و بدين صورت سرزمين الاندلس به كشوري كاملا مستقل از خليفه گري دمشق تبديل شد. وي سياستمداري با تدبير و جنگاوري كارآزموده بود. در اين دوران شاهد شكوفايي فرهنگي در سرزمين اسپانيا هستيم، زيرا فضاي اجتماعي حاكم امكان رشد و باروري فعاليت هاي علمي، هنري و ادبي را به خوبي فراهم مي كند. حاكمان الاندلس براي توسعه ي شهرها اهميت ويژه اي قايل بودند. والنسيا، ساراگوسا، تولدو، سويل و كوردوبا مهمترين شهرهاي اسپانياي مسلمان بودند. پس از عبدالرحمن سوم، الحاكم دوم به تخت خلافت الاندلس تكيه زد. شهرت وي به دليل توجه ويژه اش به شكوفايي ادبيات و هنر بود. كوردوبا كه پايتخت الاندلس نيز بود در دوران حكومت وي با داشتن 500.000 نفر سكنه به بزرگترين شهر اروپاي غربي و مركز فرهنگي زمان خود تبديل شد. اما در اواخر قرن دهم الحاجب المنصور كه يكي از امراي حكومتي بود، با دسيسه قدرت را در دست گرفت و حكومتي خودكامه و مبتني بر نيروي نظامي را در كوردوبا برپا كرد. وي لشگركشي هاي زيادي به سرزمين هاي مسيحي ترتيب داد كه تنها هدفش ارضاي جاه طلبي هاي شخصي وي بود، اين لشگركشي ها ضربات جبران ناپذيري را بر پيكره ي حكومت الاندلس وارد كرد به نحوي كه در آغاز قرن يازدهم ميلادي (1031 ميلادي)، الاندلس و خليفه گري كوردوبا در گيرودار كشمكش هاي داخلي فروپاشيد و به مجموعه اي از حكومت هاي ملوك الطوايفي تبديل شد.
اقتصاد در دوران حكومت خلفاي الاندلس بسيار رشد كرد و كشاورزي به شيوه هايي_ در زمان خود_ پيشرفته اداره مي شد. سيستم آبياريي كه مسلمانان در اسپانيا پايه گذاري كردند زيرساخت هاي كشاورزي را به كل متحول ساخت. در اين دوران صنايع دستي نيز از رشد خوبي برخوردار شد و به موازات اين امر تجارت بسيار رونق يافت. به گردش درآمدن سكه هاي دينار (طلا) و درهم (نقره) و همچنين رونق بازارها در نقاط مختلف الاندلس برخي از نمونه هاي بارز شكوفايي اقتصادي اين دوران هستند. ورود سيستم شمارش هندي به عنوان جايگزين سيستم شمارش رومي نيز يكي ديگر از نتايج علمي مهم اين دوران است. مسجد كوردوبا، مدينةالزهرا در نزديكي شهر كوردوبا و كاخ الحمرا در گرانادا برخي از شاهكارهاي معماري اين دوره اند. از ميان مشاهير اين دوره مي توان به ابن رشد و ابن عربي اشاره كرد كه نه تنها از شخصيت هاي برجسته ي الاندلس هستند،بلكه از بزرگان تاريخ تفكر قرون وسطي به شمار مي آيند.
پيشتر در 722 ميلادي پلايو، سردار گودو[18]، در نبرد كوبادونگا[19] موفق شده بود با شكست سپاهيان اعراب پادشاهي آستورياس[20] را بنيان نهد، ولي به موازات فروپاشي خليفه گري الاندلس و تبديل آن به حكومت هاي ملوك الطوايفي، قواي مسيحي در شمال قدرت گرفتند و پايه گذار دو پادشاهي جديد در ارتفاعات پرينه شدند يعني پادشاهي ناوارّا[21] و آراگون[22]. پادشاهي آستورياس نيز با پيشروي قواي مسيحي در شبه جزيره، نفوذ خود را در شرق و غرب گسترش مي داد تا اينكه در قرن نهم ميلادي بقاياي احتمالي جسد يكي از حواريون مسيح به نام سانتياگو در سرزمين گاليسيا واقع در شمال غرب شبه جزيره روحيه اي دو چندان به مسيحيان بخشيد. قلمرو پادشاهي آستورياس طي قرن هاي نهم و دهم ميلادي به مرز رودخانه ي دوئرو[23] رسيد و در حين همين توسعه ي قلمرو نام اين پادشاهي نيز از آستورياس به پادشاهي لئون تغيير كرد. اين پادشاهي دربرگيردنده ي سرزمين هاي سابق آستورياس به انضمام گاليسيا و لئون بود، شهر لئون نيز به عنوان پايتخت برگزيده شد. البته نتيجه ي تمامي اين فتوحات تنها تسلط بر بخش اعظم شمال غربي شبه جزيره بود و هنوز بخش اعظم اين سرزمين در اختيار مسلمانان بود. در همين دوران بخش مركزي اسپانيا يعني كاستيا[24] در قالب يك كنت نشين كنترل مي شد كه تحت فرمان كنت فرنان گنسالس بود كه به نوعي تحت فرمان پادشاهي لئون بود، در اين دوران زبان كاستيلي در حال تحول از ميان زبان رمانس و در آستانه ي تولد بود. در اين سالها در مناطق شرقي پرينه نيز سه نقطه ي جديد مستقل شده و مسلمانان را تحت فشار قرار دادند، اولين مركز مقاومت شهر پامپلونا[25] بود، ديگري كنت نشين آراگون و سرانجام مجموعه اي از كنت نشين ها در شمال شرق شبه جزيره كه مهمترين آنها كنت نشين بارسلون بود، اين كنت نشين ها با حمايت فرانك ها[26] مرزي را ميان مسلمانان و فرانك ها تشكليل دادند اين سرزمين در تاريخ با نام سرحد يا مرز ايسپانيكا[27] شناخته مي شود. در اواسط قرن يازدهم توازن قدرت ميان مسيحيان و مسلمانان شبه جزيره به شكلي قابل توجه به نفع مسيحيان تغيير كرد كه منجر به توسعه ي قلمرو ي مسيحيان و تبديل كنت نشين هاي كاستيل و آراگون به پادشاهي شد. از اين دوران به بعد مي توان به طور جدي به روند فتح مجدد از سوي مسيحيان اشاره كرد. در سال 1085 ميلادي آلفونسوي ششم، پادشاه كاستيل و لئون تولدو را فتح كرد. در اواخر قرن يازدهم، پادشاهان آراگون شهرهاي اوئسكا[28] و بارباسترو[29] را اشغال كردند، كنت نشين بارسلونا نيز سرزمين هاي مسلمانان تا تارّاگونا[30] را ضميمه ي خاك خود كرد.
در تصوير زير قلمرو مرابطان با رنگ نارنجي مشخص شده و قسمتي كه به رنگ نارنجي و آبي است متعلق به پادشاهي سامورا است كه زير نفوذ مرابطان اداره مي شد.
ولي پيش از پايان قرن يازده ميلادي، موج جديدي از مسلمانان شمال آفريقا به شبه جزيره رسيدند كه مرابطان نام داشتند، ايشان حكومت هاي ملوك طوايفي را از ميان برداشته و الاندلس را بار ديگر يكپارچه كردند. اما اين دولت جديد هم نتوانست روند كشورگشايي پادشاهي هاي مسيحي را متوقف كند، به اين ترتيب در 1118 م. شهر سامورا[31]، سپس در سال1148 شهر تورتوسا[32] و در سال 1177 شهر كوئنكا[33] به دست مسيحيان افتاد. در آخرين دهه هاي قرن دوازدهم موج سوم مسلمانان به اسپانيا رسيد، آنها المحدثه ناميده مي شدند و پادشاهي المحدثه را در جنوب اسپانيا نيز تشكيل دادند و توانستند براي مدتي در برابر پيشروي مسيحيان مقاومت كنند، تا اينكه سه پادشاهي مسيحي اسپانيا با هم متحد شدند، يعني: پدرو اول پادشاه آراگون و كاتالونيا، سانچو هفتم پادشاه نابارّا و دست آخر آلفونسو هشتم پادشاه كاستيل. سپاهيان اين پادشاهان به سال 1212در نبرد ناباس د تولوسا[34] مسلمانان المحدثه را شكست دادند و اينگونه مسير براي فتح كامل الاندلس باز شد.
بيشترين پيشروي هاي مسيحيان در قرن سيزدهم روي داد. خايمه ي اول، پادشاه آراگون در سال 1229 مايوركا را فتح كرد و سپس موفق شد تا شهر والنسيا را نيز در سال 1238 متصرف شود. فرناندو ي سوم، پادشاه كاستيل و لئون به سوي دره ي رودخانه ي گوادلكيبير[35] پيشروي كرد، اوج موفقيت هاي وي فتح كوردوبا در 1236 و سويل در 1248 بود. آلفونسوي دهم به جاي فرناندو بر تخت سلطنت نشست، او در دوران ولايتعهدي اش سرزمين مورسيا را به خاك پادشاهي كاستيل و لئون الحاق كرد. او در سال 1262 شهر مهم كاديس را فتح كرد و تسلط پادشاهي اش را بر دره ي رود گوادلكيبير كامل نمود. زمين هاي حاصلخيز واقع در دره ي رود گوادلكيبير از قطب هاي كشاورزي اسپانيا بودند. پس از بيرون راندن مسلمانان از اين منطقه، اراضي كشاورزي را ميان اشراف و جنگاوراني كه در فتوحات شركت داشتند تقسيم كردند كه اين امر بخشي از برنامه ي حساب شده ي مسيحيان براي ريشه كني حضور مسلمانان و يهوديان در اسپانيا بود. در اوايل قرن سيزده ميلادي دو مركز سياسي قدرتمند در اسپانيا شكل گرفته بود: در غرب پادشاهي كاستيل و لئون كه در سال 1230 يكپارچه شده بودند و در شرق پادشاهي آراگون و كنت نشين بارسلون. پرتغال در قرن دوازدهم به يك پادشاهي مستقل تبديل شده بود. در اين ميان سلسله ي نصريان نيز به عنوان تنها بازماندگان مسلمانان در الاندلس به بقاي خود ادامه مي داد كه منطقه ي حكومتي اش به گرانادا محدود مي شد.
قرن چهاردهم براي پادشاهي هاي مسيحي همراه با بلاهاي طبيعي، بيماري و رقابت هاي داخلي بود. در سال 1333 خشكسالي و آفت گريبانگير مزارع شد و در 1348 طاعون شيوع پيدا كرد. با آغاز قرن پانزدهم رقابت ميان پادشاهي كاستيل و پرتغال بر سر فتح جزاير قناري آغاز شد، در همين قرن كشاورزان شورش كردند و از سوي ديگر طي سال هاي 1462 تا 1472 كنت نشين كاتالونيا درگير جنگ داخلي شد كه اين امر موجب تضعيف شديد جايگاه اين كنت نشين در پادشاهي آراگون شد.
در 19 اكتبر 1469 ايسابل اول با فرناندوي دوم پادشاه آراگون ازدواج كرد. پنج سال بعد انريكه ي چهارم پادشاه كاستيل و برادر ايسابل مرد و اينگونه ايسابل در سال 1474به عنوان ملكه ي كاستيل بر تخت نشست. از اين زمان به بعد تاريخ نوين اسپانيا آغاز مي شود، زيرا با به قدرت رسيدن ايسابل دو پادشاهي كاستيل و آراگون با هم متحد شدند و زمينه براي ايجاد يك پادشاهي، تحت فرمان يك حكمران و يكپارچگي دوباره ي ايسپانيا ي رومي فراهم شد.
در سال 1492لشكري متحد از سوي پادشاهي هاي كاستيل و آراگون گرانادا را نيز فتح كرد و اينگونه به حضور مسلمانان در شبه جزيره ي ايبري پايان داد.